Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

۱۱ فروردین

این پیراهن

به طرح شانه های تو دل باخت

به رخت آویز تبعید شد

بی تن شد و

مرد

حالا تو عریانی

و نمی دانی

قرار است به آغوش من تبعید شوی

بی تن شوی

وبمیری

مادر بزرگ

 

در چشمها پرندگانی بود که از عمر تو می کاست

در حدس مرگ تو تاب خوردم

پرنده ها رفتند

به عصر آمدم

خم شدم

بر عکسی ازتو بر پله پله های پلکان خانه ی تو

بر عکسی سیاه و سفید از دو سوی سیمای سرد تو

بر عکسی از شانه هات در حفاظ معطر گیسوان تو 

بر عکسی موعود از تو  از چشمان تو

بر عکسی  که سالهاست  دیگر

هرچه

هر چه که می کنم

 تو را درونش نمی بینم!

 

 

 

 

 

 

نوروز نیک !

 

در سایه می نشینی صبح

سایه می رود

تو را می بیند خورشید !