در تمام زندگی اش خوش می داشت کتاب خواندن را در پناه ِ شمع و هر از گاه دست به شعله می سائید تا باور کند که زنده است زنده. از روزی که مرده است دم ِ دست می گذارد شمع روشنی پنهان می کند اما دست هایش را.
وسط ِ آبها (به موریس گیوم )
میان ِ ماه و پرندگانی که طلسم بند ِ ته ِ دریاهایند و نشانه هاش برآب حلقه های دیوانه ی کف،
میان ِ نشانه های کور و شیارهای ته ِ آب آنجا که هزار ماهی ِ بی چهره ردشان را پنهان می کنند،
مردِ غریق پی ِ ترانه ای می گردد که شکل ِ روزگارِ جوانی اش بود، گوش می دهد بیهوده به گوش ماهی ها و رهاشان می کند به تیرگی ِ ته ِ آبها
رضا سیروان
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 ساعت 12:08 ق.ظ