از تابستانی بزرگ باز گشتیم
از روزهای دریایی پیاپی در اتاق
آفتاب قائم ساحل
در این اتاق کوچک روز ها به شعر میگذرد و شبها به شعر
اما چیزی گفته نمی شود
در پنجره ای که نیست اینجا می توانی تمام دنیا را ببینی دیوار چین و دیوار ندبه در اورشلیم
برج بلند بابل و اینکه نمی توانم زیاد سخن بگویم
نیمه شب ها فرشتگان در پروازند و به زبانی محلی آواز می خوانند
در قلب من سه کلید هست
یکی را به تو می دهم
دو دیگر را تا عصر گم خواهم کرد
در عرشه ی کشتی ما
باد بانها باد می بوسند و ما مشغول معاشقه ایم
زنی که از پله های من بالا رفت سینه های کوچکی داشت و می دانست ما صبحانه را در طعام کوچکی از نان و نور خلاصه می کنیم
از روزهای دریای پیاپی بازگشتیم
ودر این اتاق گوشه گرفتیم
اتاق زیبای بیداری من