-
فصل اول کافکا به سوی ادبیات اقلیت
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 00:10
ژیل دولوز فلیکس گتاری کافکا به سوی ادبیات اقلیت رضا سیروان نسترن رستمی گوران فصل 1 محتوا و بیان چگونه می توانیم به اثری از کافکا وارد شویم؟ این یک ریزوم است، یک نقب. قصر ورودی هایی چندگانه دارد، ورودی هایی که طرز استفاده و توزیعشان را کسی به خوبی نمی داند. هتل آمریکا درهای اصلی و فرعی بیشماری دارد، که هر کدام از آنها...
-
قطعیت
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 06:02
پس چرا نمی شود در یک خواب با کسی خوابید؟ قطعیت این جمله چشمی از مرگ دارد در آینه کنار کسی در اتوبوس میان کسانی در سینما لای تاریکی لابه لای چندین و چند میز در کافه ای در خانه ی کوچک تنها حتی حین هراسناک تلفن وقتی گوشی مرگ را بر می داری شاید صدایی از امید بیاید اما پس چرا با کسی نمی شود در یک خواب خوابید ؟ قطعیت این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 02:55
از تابستانی بزرگ باز گشتیم از روزهای دریایی پیاپی در اتاق آفتاب قائم ساحل در این اتاق کوچک روز ها به شعر میگذرد و شبها به شعر اما چیزی گفته نمی شود در پنجره ای که نیست اینجا می توانی تمام دنیا را ببینی دیوار چین و دیوار ندبه در اورشلیم برج بلند بابل و اینکه نمی توانم زیاد سخن بگویم نیمه شب ها فرشتگان در پروازند و به...
-
این روزها
جمعه 20 دیماه سال 1387 14:35
دارم فارغ التحصیل می شوم نمی دانم چگونه این سالها پشت هم ردیف می شوند از کابوس علامه گرفته تا این فوق مسخره که نمی دانم چطور به پایان رسید . همه ی دوستان و کس و کار به دول افرنجیه کوچ کرده اند ُ تهران استخوانی شده که جلوی سگ هم بیاندازی ناز می کند به گذشته که فکر می کنم انگار کوچکترم از مثلا پنج سال پیش حس عجیبی است...
-
کتاب
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 20:34
این ترجمه ی من بالاخره منتشر شد ٬ خوشحالم!
-
شعر جدید
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 02:59
من غمگین ترین راهرو دنیام از باریکه ی تاریکم بوی کندر و کافور بر می خیزد و دعای چند زن غایب مثل دودی درهم پیچ از جداره هایم به آسمان می رود من غمگین ترین پلکان دنیام روی پله های مرده ام ملحفه کشیده اند اینجا در خیال بالا رفتن کسی از عضلات سنگیم غوطه می خورم و عذاب می کشم من غمگین ترین هتل دنیام مسافران دیگر به من نمی...
-
شعر تازه ی من
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 23:44
دستم را تا آرنج فرو بردم به تاریکی چه یافتم ؟ دقیقه ای برای مردن و بارانی خجسته که تنها بر بعضی می بارید در چارسوی من چند اسب مبهم و بی مهار می دوند و شیهه هاشان را با هم تاخت می زنند زبان مادری اسبها را نمی دانم و از حدس حرفها در می مانم شیهه ی اول به کدام آرواره متصل بوده است شیهه ی دوم از عضلات دهان کدامیک زاده شد؟...
-
دوستی می داشتم که اینرا برایم نوشته بود
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 00:30
پاییز باد یک روز پاییز بود. از آن روزهایی که هیچ کاری برای کردن نیست و اگر هم هست دست و دلت به کاری نمیرود. نشسته بود روی سکو. سکوی پشت کتابخانه که لباس قفس به تن کرده بود از نردههای خاکی. تکیه داده بود و پشت خستگی و دود سیگارش به هیچ کجا خیره شده بود. درختان لخت بیشرم از ترس باد شاخههایشان را به هم نزدیک...
-
شعر
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 23:04
تو هم پیر می شوی شیشه های عینکت چروک می خورد و ورطه ها دور لبهایت آشیانه می کنند تو هم پیر می شوی در کافه هایی که با باد بر تو فرا می رسند سفارش سنگ می دهی و به فنجانهای فولادی چشم می دوزی به اهنگی گوش می سپاری که میگوید: تو هم پیر می شوی بر عمر روزنامه ها عمر دانه های کبریت بر عمر سیگاری که هم اینک می افروزی عمر گذر...
-
لاس
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 02:04
قصد صبحگاهیم این بود : لاس ممنوع! در سرتاسر این روزها می بینم چه بار سنگینی دارم وقتی حرف دیگری را گوش می گیرم ! چه فروتنانه در هم فرو میکنیم حرفهای هم را به هم! قاشق به دهان بچه می گیرد مادر ! امتناع بچه فرشته ای بی بال است٬ هام می کند! فلز قاشق بر سقف کام چندش می کند! مامان بخور بزرگ شی! تو مغز گنجشک خواهی خورد زبان...
-
تعطیلات
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 18:27
تعطیلات میان ترم بدل شده است به تعطیلات زمستانی تابستانی ! دانشگاه رفتن بی هوده می آید! هرچه می کنم کلنجاری دارم به چرتی دانشگاه و اجبار رفتن! دوستی قدیمی دارم شبهای دیر وقت ٬ چند شبی است که میرویم گردش شبانه! می رانیم در شب ! ساکت و خالی! رفتیم دیشب دم دیوار قبرستان ارمنی ! مرغابیها در پروازند! دو تکه لب در صندلی عقب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1385 17:56
چه ساده ام ! به خودم می گویم این همان کفشهاست! برای یک کفش سه سال عمر درازی است! هیچ هم اغراق نیست این!خریدمتان از مغازه ای دو نبش در عباس آباد! پوشیدمتان اول بار در طی مسافتی که باران بود و از شادی٬ لحظه ها برق می زدند! دور نیست شبی که از پس آنهمه برف فردایش آنقدر آفتابی شده بود !کسی پیشنهاد حشیش می دهد کسی آبجو! یک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آبانماه سال 1385 02:34
معصوم و شاد ! از روزها برایم خبر می آوری ! پشت نرده های ایوان ایستاده ای چیزی از لحظه می گذرانی که درون چشم تو خانه دارد و نمیدانی! سو دارم اینروزها به مرگ! اگر بگویم مهمانم کن برقصیم بر خاکهای سرد٬ چند نور نرم را می گذاری بتابند روی صورت من؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 23:51
حس خوبیه مشغولم! کاش در چهار شنبه کسی مثل من می شد! استاد خله میگه پرتغالی و هلندی بلده ولی رفتار تعطیلی داره! آدمو مخ ملنگ میکنه! تنها راهش این بود که کمی بارانگردی میکردم ! سرم زد سری بزنم به مادلن٬ مغازه اش باز بود از شانس خوب! نشستیم و گپی به بطالت و خوشبختی زدیم و گردشی توی چیزها و جاها ! توی دور و حالا٬ تو چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 23:27
دوست دارم تمام و یک یکتان را!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 23:27
دوست دارم تمام و یک یکتان را!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 23:27
دوست دارم تمام و یک یکتان را!
-
این
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 19:41
قراره از اول مهر دوباره برویم به دانشگاه! دانشگاه نو! ای دانشگاه این بار دیگر گول تو را نخواهم خورد! مامان زود بیدارم کن! آقا پسر کلاس چندمی ؟ کلاس هفده یا شاید هیجده! مادر تو بی من هم داری خوش می گذرانی! حتی اگر نیمه شب از خواب برخیزم و به زنم بگویم مامان! خوش باشی
-
bravo
شنبه 3 تیرماه سال 1385 01:41
این تنها شعری است که میتوانم بگویم من تنها کسی هستم که میتواند آن را بنویسد وقتی همهچیز خراب شد خود را نکشتم به اعتیادپناه نبردم موعظه نکردم سعی کردم بخوابم اما وقتی نتوانستم بخوابم یاد گرفتم بنویسم یاد گرفتم بنویسم چیزی که یک نفر مثل خودم در شبهایی این چنین بتواند بخواندش. "لئونارد کوهن "
-
bravo
شنبه 3 تیرماه سال 1385 01:27
این تنها شعری است که میتوانم بگویم من تنها کسی هستم که میتواند آن را بنویسد وقتی همهچیز خراب شد خود را نکشتم به اعتیادپناه نبردم موعظه نکردم سعی کردم بخوابم اما وقتی نتوانستم بخوابم یاد گرفتم بنویسم یاد گرفتم بنویسم چیزی که یک نفر مثل خودم در شبهایی این چنین بتواند بخواندش. "لئونارد کوهن "
-
ciao
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 18:42
-
روز های تو
شنبه 13 خردادماه سال 1385 14:24
در سلام تو دری بود که وقتی باز می شد سوسوی جشنی تمام می رسید چای مردانه عمق قوری در استکانهای کمر باریک دور تر طعمی تلخ گرم وسنگین از سینه می گذشت روشنای پیکرهایی که وقت رقص از میان هم می گذشتند عطر های مسافر بر تنهای پیچان اتراق می کرد برق گردنبند بر لختی گریبان حینی که دندانهای عیان در عکسها هنگامه می کرد نهر نور...
-
چی؟
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 00:31
این جیمز بلانت چقدر داره هی هر روزبه قلب من نزدیکتر میشه ! چقدر نازه ٬ احساس محشری بهش دارم! یه ذره منش مصنوعی توش نیست! از این عوالم شو بیزنسی! خدا به تو برکت عطا کنه جیمی! علاوه بر این اسباب کشی کردیم به مسکونی جدید ٬ نور گیر و پر پنجره! می خوره زود زود توش شعر بنویسم! از قراین اینطور بر میاد. تی ته هم خوشحاله!دیروز...
-
چی؟
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 00:28
این جیمز بلانت چقدر داره هی هر روزبه قلب من نزدیکتر میشه ! چقدر نازه ٬ احساس محشری بهش دارم! یه ذره منش مصنوعی توش نیست! از این عوالم شو بیزنسی! خدا به تو برکت عطا کنه جیمی! علاوه بر این اسباب کشی کردیم به مسکونی جدید ٬ نور گیر و پر پنجره! می خوره زود زود توش شعر بنویسم! از قراین اینطور بر میاد. تی ته هم خوشحاله!دیروز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 18:58
4 بندرگاه بندرگاه pour Nastaran et son corps هرچه کردم بیهوده بود ! مرا به خوابهای خوب ببر ! بیدارم کن صبح بر بادبانهایی که از باد برهنه می شوند، نگاهم کن در ظهرِ این تابستان که پر از پرنده و آبهایِ دریایی است.حدس بزن چقدر می توانم از چوبچینی که تو بر آن ایستاده ای دورتر رفته باشم ،از نرده هایِ نزدیک! روز نامه های...
-
خواب بایا
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 23:58
دیشب خوابت رو دیدم رضا.. خواب دیدم اومدم پیشت. روی صندلی نشستی. من کنارت روی زمین. داری شعر میخونی.. بعد.. منو به یه بهانهای میکشی تو حیات.. یه چاقو در میآری که روش لعاب داده شده. از این لعابهای سفید که به دیگ و قابلامههای قدیم میدادن -تو شوروی هنوز از همونها استفاده میشه-. فقط لبهی چاقو رو تیز کرده بودی که...
-
زیتونی خوبم !
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 23:14
پیشتر ٬ آن خیلی زود ٬ یکی بود که دوستش داشتم! یا گمانی اینطورها با من بود از او! در تسکین پنهان روزها می آسودم !خیال می کردم آن النگو ها که بر دستانش بود روزی از دایرگی در می آیند و پرواز می کنند به دور های آسمان٬ در دورهای دور! باری ٬ النگو ها به من رسید ! یکی را نیمه شبی عجیب دادم به روسپی ای کم سن و سال در ازای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 23:14
پیشتر ٬ آن خیلی زود ٬ یکی بود که دوستش داشتم! یا گمانی اینطورها با من بود از او! در تسکین پنهان روزها می آسودم !خیال می کردم آن النگو ها که بر دستانش بود روزی از دایرگی در می آیند و پرواز می کنند به دور های آسمان٬ در دورهای دور! باری ٬ النگو ها به من رسید ! یکی را نیمه شبی عجیب دادم به روسپی ای کم سن و سال در ازای...
-
اقامت در کتابی که وقتی می خواندم به خوبی خواب در ایوان بهار بود
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 00:32
این پیراهن به طرح شانه های تو دل باخت به رخت آویز تبعید شد بی تن شد و مرد حالا تو عریانی و نمی دانی قرار است به آغوش من تبعید شوی بی تن شوی وبمیری
-
۱۱ فروردین
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 00:27
این پیراهن به طرح شانه های تو دل باخت به رخت آویز تبعید شد بی تن شد و مرد حالا تو عریانی و نمی دانی قرار است به آغوش من تبعید شوی بی تن شوی وبمیری