-
مادر بزرگ
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 01:07
در چشمها پرندگانی بود که از عمر تو می کاست در حدس مرگ تو تاب خوردم پرنده ها رفتند به عصر آمدم خم شدم بر عکسی ازتو بر پله پله های پلکان خانه ی تو بر عکسی سیاه و سفید از دو سوی سیمای سرد تو بر عکسی از شانه هات در حفاظ معطر گیسوان تو بر عکسی موعود از تو از چشمان تو بر عکسی که سالهاست دیگر هرچه هر چه که می کنم تو را درونش...
-
نوروز نیک !
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 12:16
در سایه می نشینی صبح سایه می رود تو را می بیند خورشید !
-
ارادت
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 11:34
دیشب در پیاده رو زنی با چهره چهل سالگیت از کنارم می گذرد چقدر خوب است در چهل سالگی هم شبیه حالایی در پیاده رو امشب
-
ولغت بر دهانت مرده خواهد بود و صبح خواهد بود(ورسیون اول)
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 00:10
مهمانی تمام شد از وراجی به سکوت برگشتیم و برای کلمات جا انداختیم که خسته بودند: خاموشی شد. من آغوشی را که تمام روز پنهان کرده بودم از لای بازوانم در آوردم و بغلت کردم آنقدر سفت که استخوانها التماس کنند از هم در آمدیم و به هم حلول کردیم در منظومه های اتاق عطر ارواح را رصد کردیم و خالی شدیم خوابیدیم من خواب دیدم: دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 13:46
"..... که دست کم کاری برای شعرم کرده باشم." نوشتن! کارعجیب! امکانی که فراموش گاهی می کنم ٬که سودای من است! احضار ترتیب تازه دنیا! روی همین کاغذ چهار ضلعی! گاهی! توانسته ام! دراین چهارضلعی ٬ گاهی با غیاب خودم عکس یادگاری گرفته ام! اینجا تنها بوده بوده ام! شلیک حتی به خودم کرده ام در این پهنه کاغذی که انتقام از خودم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 بهمنماه سال 1384 13:46
آویسا "ای سرمه چرا حلقه بر این در زدهای باز؟" - بیدل - نسبت دوری دارم با خودم با تاریکی که شکل جوانی ظلمت است و از تمام کلماتی که دروغ میگویند بیزارم بستگی دارم به بادها به سنگها بستگی دارم که در خاطراتم سنگینی میکنند و تو را که میبینم فوارهی آتش میشوم سنگها سنگ نبودند وقتی به سمتم پرتاب شدی بادها نبودند! تو...
-
ضیاء موحد
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 21:54
پرندگان پرندگانی هستند که آشیانه ی خود را ترک می کنند به جای دیگر می روند و خواب آشیانه ی خود را می بینند. بهارها به خواب زمستان می روند وخواب می بینند که در بهارند. پرندگانی هستند که روز وشب تنهامان می گذارند و خواب می بینند که روز و شب باما هستند تواین پرندگان را دیده ای وخواب می بینی که با تو هستند.
-
دو شعر از jules supervielle
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 00:08
نوک ِ شعله در تمام زندگی اش خوش می داشت کتاب خواندن را در پناه ِ شمع و هر از گاه دست به شعله می سائید تا باور کند که زنده است زنده. از روزی که مرده است دم ِ دست می گذارد شمع روشنی پنهان می کند اما دست هایش را. وسط ِ آبها (به موریس گیوم ) میان ِ ماه و پرندگانی که طلسم بند ِ ته ِ دریاهایند و نشانه هاش برآب حلقه های...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 12:35
نقاشیهای مارک شاگال معرکه است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 22:43
من گم شده بودم وقتی تو را در راه لاریسا دیدم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1384 18:27
....که یکی دیگری بود وهر دو هیچ نبودند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 23:36
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا ساکت باش و گوش کن!
-
مثل
شنبه 26 آذرماه سال 1384 18:18
مثل فعلهای منفی شده مثل کلمات لال صفتهای کورمال و فراری ضمایر بی شخص مثل نقطه هایی که زیر کلمات ٬ روی کلماتشان صبر نمی کنند می روند مثل جمله های بی نقطه علامت سوالهای بی جمله بی جواب مثل زبانی که دستورش در چشم تو مرده باشد دوستت دارم مثل هیچ مثل ملاقاتی در هرگز ( این شعر درتوالت مسکونی درکه ی علیرضا پورمحمد به تحریر...
-
مثل
شنبه 26 آذرماه سال 1384 00:10
مثل فعلهای منفی شده مثل کلمات لال صفتهای کورمال و فراری ضمایر بی شخص مثل نقطه هایی که زیر کلمات ٬ روی کلماتشان صبر نمی کنند می روند مثل جمله های بی نقطه علامت سوالهای بی جمله بی جواب مثل زبانی که دستورش در چشم تو مرده باشد دوستت دارم مثل هیچ مثل ملاقاتی در هرگز ( این شعر درتوالت مسکونی درکه ی علیرضا پورمحمد به تحریر...
-
برای دوستها و روز های آنچه دانستم!
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 00:18
استعاره ای کشیده آنجا هست که از هیچ سطری فرمان نمی برد از هیچ شاعری گنجشکها با گمان دانه به سمتش می آیند تابستان قد بلند روزهایش را اینجا می جوید سیبها و لبخند های گمشده٬ اینجا دنبال دهان موعودشان می گردند و باز می آیند من تمام سطرهایم را نوشته ام اما کلمه ای هست که به نوشتن نمی آید منتظرم و انتظار می کشم منتظرم و...
-
همین
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 20:06
دایره دایره دایره در خود می رقصم از سنگی که در من پرتاب کرده ای!
-
این
جمعه 18 آذرماه سال 1384 23:43
شببو مثل ستارگان .
-
از لورکا کتاب شاعر در نیو یورک ترجمه( زن و من)
سهشنبه 15 آذرماه سال 1384 13:24
ای دوست برخیز که بشنوی زوزه های سگ آشوری را پسرم! پریان برج سرطان در رقصند با خود آورده اند کوههای موم سرخ را و بالشهای سختی که برج سرطان بر آن می خوابید اسب چشمی بر گردن داشت و ماه در آسمانی چنان سرد بود که می بایست بکارتش را می درید و گورستانهای قدیمی اش را در خون و خاکستر غرق می کرد ای دوست برخیز کوهها هنوز نفس نمی...
-
تقدیم به ناظم حکمت٬پسوا و بایا٬ برای یک هفته
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 14:13
پس ما دو پنجره گشوده در اندوه یکدیگریم درنگی مهربان در غفلت ناگزیر هم تا هفته ها در پله پله خوابهایمان مرتب شود! اولین روز پنجشنبه است: ناودانی شکسته که بر سنگ وسفال می پاشد برای شاخه خشک انجیر شعری شکسته می خوانی در ابتدای کودکی سه شنبه ای مات در امیدی که به خودش ختم میشود با تاجی از شکوفه های آبی رنگ در قعر قلب...
-
همه احساسم
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 18:04
Height is the one for me It gives me all I need And helps me co-excist with the chill You make me sick because I adore you so I love all the dirty tricks And twisted games you play on me Space dementia in your eyes and Peace will arise and tear us apart And make us meaningless again Mmmm, yeah You'll make us want to...
-
این شعر مال خودمه وکریستف پودل هم وجود خارجی نداره
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1384 18:25
دوایر رنگها را از چشمهایت در می آوری گیره از موهایی که نیست می گشایی و رها می شوی در تاریکی سرگردانی بی عبور نور و زمان دیروز همین جا همین لحظه است رنگها را به چشمهایت می گذاری فردا همین جا همین لحظه است گیره به موهایی که نیست می زنی و ناگهان می پرسی کیستم؟ آنقدر که جا می خوری نمی توانی بپوشانی عریانیت را همه چیز شاید...
-
ارادت
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 19:01
از درختم گریخته ام من میوه ای مصمم ام که تنها درآستانه دهان تو طعم می گیرد انتخاب کن بانو چه می نامیم؟ سیب گیلاس یا اندوه؟
-
بندرگاه
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 11:07
بندرگاه pour Nastaran et son corps هرچه کردم ﺑﻴﻬﻮده بود ! مرا به خوابهای خوب ببر ! ﺑﻴﺪارم کن صبح بر بادبانهایی که از باد برهنه می شوند، نگاهم کن در ظهرِ این تابستان که پر از پرنده و آبهایِ دریایی است.حدس بزن چقدر می توانم از چوبچینی که تو بر آن ایستاده ای دورتر رفته باشم ،از نرده هایِ نزدیک! روز نامه های مچاله که از...
-
همین این
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 02:28
آنچه از تو می دانستم آن بود که در پیراهنی سیاه زیبا تری!