Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

خواب بایا

دیشب خوابت رو دیدم رضا.. خواب دیدم اومدم پیشت. روی صندلی نشستی. من کنارت روی زمین. داری شعر می‌خونی.. بعد.. منو به یه بهانه‌ای می‌کشی تو حیات.. یه چاقو در می‌آری که روش لعاب داده شده. از این لعاب‌های سفید که به دیگ و قابلامه‌های قدیم می‌دادن -تو شوروی هنوز از همون‌ها استفاده می‌شه-. فقط لبه‌ی چاقو رو تیز کرده بودی که ببره،، من تا چاقو رو دیدم متوجه شدم که برای این لعابش دادی که رنگ خون رو بهتر ببینی روش.. بعد چند بار سعی کردی منو باهاش بزنی.. من دستت رو گرفتم.. خیلی لاغر شده بودی... بعد چاقو رو از دستت در آوردم..
کشتمت!
نظرات 6 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ق.ظ

بسکه عاشقته...

بایا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:01 ق.ظ http://baya.persianblog.com

:)) شت! چرا نوشتی‌اش اینجا؟ :))

شترق! نه بابا!

بایا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ب.ظ http://baya.persianblog.com

آخه می‌ترسم اگه بخوابم خواب‌های وحشت‌ناک ببینم!!!

بایا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ب.ظ http://baya.persianblog.com

اگه می‌دونستم این‌قد خوشت می‌آد به اخیه می‌کشیدمت :))

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:27 ب.ظ

بابا اصابمو خورد کردی یه چیز جدید بنویس دیگه اه

بنفشه جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:30 ب.ظ

کاشکی فروید زنده بود برات آنالیز می کرد این رویا رو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد