Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

روز های تو

 

در سلام تو دری بود

که وقتی باز می شد

سوسوی جشنی تمام می رسید

 

چای مردانه عمق قوری

در استکانهای کمر باریک

دور تر طعمی تلخ

گرم وسنگین

از سینه می گذشت

 

روشنای  پیکرهایی که  وقت رقص

از میان هم می گذشتند

عطر های مسافر بر تنهای پیچان  اتراق می کرد

برق گردنبند بر لختی گریبان

حینی که دندانهای عیان در عکسها هنگامه می کرد

نهر نور های روان

 

در سلام تو دری بود

که وقتی تمام می شد مهمانی

فرشتگانی خوابالود بازش میکردند

تا تمام شب بر صورتت گام بردارند و

دم صبح

لای موهای تو گم شوند!

 

 

(ازپیشنهادات شدیدا استقبال می کنم!)