Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

معصوم و شاد ! از روزها برایم خبر می آوری !  پشت نرده های ایوان ایستاده ای چیزی از لحظه می گذرانی که درون چشم تو خانه دارد و نمیدانی! سو دارم اینروزها به مرگ! اگر بگویم  مهمانم کن برقصیم بر خاکهای سرد٬ چند نور نرم را می گذاری بتابند روی صورت من؟