Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

شعر

 

 

تو هم پیر می شوی

شیشه های عینکت چروک می خورد

و ورطه ها دور لبهایت آشیانه  می کنند

 تو هم پیر می شوی

در کافه هایی که با باد بر تو فرا می رسند

سفارش سنگ می دهی و

به فنجانهای فولادی چشم می دوزی

به اهنگی گوش می سپاری

که میگوید:

تو هم پیر می شوی

 

بر عمر روزنامه ها

عمر دانه های کبریت

بر عمر سیگاری که هم اینک می افروزی

عمر گذر از موزائیک هشتاد و نهم این پیاده روی خاموش

- اگر از آغاز شمرده باشی -

بر عمر کلیدها و دستگیره ها

 عمر سلامی که انگشت به نرمای گونه می کند

بر عمر پیراهنی که در اتاق آغوش این خانه

به تن داری وقت عریانی

اشک می ریزی

 

تو هم پیر می شوی

تنت دیگر به تن کسی سلام نمی کند

در کافه بر میزی دیگر می نشینی و

سفارش مرگ می دهی