Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

معصوم و شاد ! از روزها برایم خبر می آوری !  پشت نرده های ایوان ایستاده ای چیزی از لحظه می گذرانی که درون چشم تو خانه دارد و نمیدانی! سو دارم اینروزها به مرگ! اگر بگویم  مهمانم کن برقصیم بر خاکهای سرد٬ چند نور نرم را می گذاری بتابند روی صورت من؟
نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ق.ظ

سلام
در صورت امکان اولین پست وبلاگ را بخوانید، ودر آدرس ذکر شده نسبت به مشکل پیش آمده از طرف مدیریت بلاگ اسکای اعتراض نمایید
با تشکر
ممل کینگ کنگ
http://63x.blogsky.com


بایا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:25 ب.ظ

تو خود جهان نما شده‌ای.

حامد مختاری یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.nostalgia7.persianblog.com

سلام . منسجم بود .
... به مرگ - و ... بر خاک سرد ...- قرابت معنایی جالبی داره ببخشید اگه فضولی کردم .
موفق باشین .

هیچ دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ب.ظ

انگار به دورها رفتم یه استحاله بود برگشتم ممنونم

آرش شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://ashreal.persianblog.com

سلام رضا
وقت کردی سرکی هم به وبلاگ من بزن
شاید این دفعه همدیگه رو تو دنیای مجازی پیدا کردیم
بی لحنی از کنایه و بوی فساد ارتباط...

بامداد جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 ب.ظ

ارتشی بود بدون تفنگ . روز هایی هست که به آن مبل فکرمی کنم که می گذاشتیم روبروی ژنجره ی آفتاب زده ای و دود سیگارمان را فوت می کردیم توی اشعه های خورشید . رقص دودها انگشتان تو و سیگارت که خاکستر می شد. می گفتی : بامداد تو چقدر سریع کتاب می خونی و کرت کوبیین لعنتی داشت بهمان نگاه می کرد گاهی خیلی دلم برای تنگ می شه رضا . رفتن جزو همشگی آمدن است . چاوو

نوید؟ شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:18 ب.ظ

مژگان به کارخانه ی حیرت گشوده ایم
در دست ما کلید در باز داده اند...

بیدل

آرامش لحظه ی مرگ شاعره خره... اینو باور کن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد