Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

شعر

 

 

تو هم پیر می شوی

شیشه های عینکت چروک می خورد

و ورطه ها دور لبهایت آشیانه  می کنند

 تو هم پیر می شوی

در کافه هایی که با باد بر تو فرا می رسند

سفارش سنگ می دهی و

به فنجانهای فولادی چشم می دوزی

به اهنگی گوش می سپاری

که میگوید:

تو هم پیر می شوی

 

بر عمر روزنامه ها

عمر دانه های کبریت

بر عمر سیگاری که هم اینک می افروزی

عمر گذر از موزائیک هشتاد و نهم این پیاده روی خاموش

- اگر از آغاز شمرده باشی -

بر عمر کلیدها و دستگیره ها

 عمر سلامی که انگشت به نرمای گونه می کند

بر عمر پیراهنی که در اتاق آغوش این خانه

به تن داری وقت عریانی

اشک می ریزی

 

تو هم پیر می شوی

تنت دیگر به تن کسی سلام نمی کند

در کافه بر میزی دیگر می نشینی و

سفارش مرگ می دهی

نظرات 3 + ارسال نظر
داستان‌گو شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ب.ظ http://Dastangooo.blogsky.com

شعرت خوب بود و عجیب/ هم‌این‌طور نوشته‌ی پایینی/ اما از شعر بیش‌تر خوشم آمد/ باز خواهم آمد/.

بایا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:54 ب.ظ

یادش به خیر، اون وقتا که هنوز شعر می‌نوشتی، ما عقلمون نمی‌کشید و "کونی بازی" در می‌آوردیم تو وبلاگت/. حالا که عقلمون می‌کشع، دیگه نمی‌نویسی؟

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:18 ب.ظ

it was a great piece

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد