Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

از تابستانی بزرگ باز گشتیم   

 از روزهای دریایی پیاپی در اتاق  

آفتاب قائم ساحل  

 در این اتاق کوچک روز ها به شعر میگذرد و شبها به شعر 

اما چیزی گفته نمی شود  

در پنجره ای که نیست اینجا می توانی تمام دنیا را ببینی دیوار چین و دیوار ندبه در اورشلیم 

برج بلند بابل و اینکه نمی توانم زیاد سخن بگویم  

نیمه شب ها فرشتگان در پروازند   و به زبانی محلی آواز می خوانند  

در قلب من سه کلید هست  

یکی را به تو می دهم 

دو دیگر را تا عصر گم خواهم کرد  

در عرشه ی کشتی ما  

باد بانها باد می بوسند و ما مشغول معاشقه ایم 

زنی که از پله های من بالا رفت    سینه های کوچکی داشت و می دانست  ما صبحانه را در طعام کوچکی از نان و نور خلاصه می کنیم  

از روزهای دریای پیاپی بازگشتیم  

ودر این اتاق گوشه گرفتیم  

اتاق زیبای بیداری من