Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

شعر تازه ی من

دستم را تا آرنج  فرو بردم به تاریکی

چه یافتم ؟

دقیقه ای برای مردن و

بارانی خجسته که تنها بر بعضی می بارید

در چارسوی من  چند اسب مبهم و بی مهار می دوند و

شیهه هاشان را با هم تاخت می زنند

زبان مادری اسبها را نمی دانم و

از حدس حرفها در می مانم

شیهه ی اول به کدام آرواره متصل بوده است

شیهه ی دوم از عضلات دهان کدامیک زاده شد؟

اسبان از شهرهای ترش دل نارنج گذشته اند

به کران های تلخ زیتون رسیده اند و

درون دقیقه ای برای مردن پهلو گرفته اند  :

زبان مادری اسبها را نمی دانم

و می دانم که باران ساعتها ست

که تنها بر من می بارد.