Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

چه ساده ام ! به خودم می گویم این همان کفشهاست! برای یک کفش سه سال عمر درازی است! هیچ هم اغراق نیست این!خریدمتان از مغازه ای دو نبش در عباس آباد! پوشیدمتان اول بار در طی مسافتی که باران بود و  از شادی٬ لحظه ها برق می زدند! دور نیست شبی که از پس آنهمه برف فردایش آنقدر آفتابی شده بود !کسی پیشنهاد حشیش می دهد کسی آبجو! یک شب آنوقتها در آینه ی کوچک دیواری مغازه ی سر کوچه ی مان خودم را نگاه کردم٬ هر بار به آن لحظه به آن نگاه فکر می کنم گریه ام می گیرد! در معصومیت جایی هست که  روبرویش تسلیم می شوی! به آن خانه فکر می کنم  گر یه ام گرفته از بس... آن راه که روز ها می رفتم با خیال ٬ آن میدان که دیگر فقط در ذهن من ادامه دارد !جزئیات به سخن می آ یند! خا طره ها اشیایی شده اند در درونم! به تمام آدمهای آن قصه سلام میکنم ٬به ایوان خانه ! به خطوط هوایی ٬ هواپیما های (مرغ ماهی خوار)٬ به گشتاپو٬ به ارتش نازی که با ناز آدم می کشت! به تمام یهو دیانی که به با این حال به قتل گاه رفتند! سلام می کنم به آقای عزیز که هنوز ... د ر هنوزی همچنان!