Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

این روزها

دارم فارغ التحصیل می شوم  نمی دانم چگونه این سالها پشت هم  ردیف می شوند از کابوس علامه گرفته تا این فوق مسخره که نمی دانم چطور به پایان رسید . همه ی دوستان و کس و کار به دول افرنجیه کوچ کرده اند ُ تهران استخوانی شده که جلوی سگ هم بیاندازی ناز می کند  

به گذشته که فکر می کنم انگار کوچکترم از مثلا پنج سال پیش حس عجیبی است آخرین فیلم وودی آلن را دیدیم خانه شیوا ! ویکی کریستینا بارسلونا! خاویر باردم در امور دختر بازی کولاک می کند و به کسی نه نمی گوید ٬ پنه لوپه کروز هم که جای خود دارد :زن زیبا ! فیلم در کل در مایه های کمر به پایین دور می زند و از قضا اسکارلت یوهانسن هم بسیار مورد تفقد قرار می گیرد  از همه سو ! من با زخم زبونات رفیقم ! هورا می کشم برای خودم ! دری دشوار در من دارد گشوده می شود این روزهاست که دوباره شعر بنویسم ! شاید اگر جور شد خود نیز به فرنگ آمدم نزد دوستان قدیمی و بدرود ! میخ تو کون همتون!

کتاب

 

تصویر روی جلد   این ترجمه ی من بالاخره منتشر شد  ٬  خوشحالم!

شعر جدید

  

 

 

 

من غمگین ترین راهرو دنیام  

از باریکه ی تاریکم  

بوی کندر و کافور  

بر می خیزد  

و دعای چند زن غایب  

مثل دودی درهم پیچ از جداره هایم  

به آسمان می رود  

 

من غمگین ترین پلکان دنیام  

روی پله های مرده ام  

ملحفه کشیده اند  

اینجا در خیال بالا رفتن کسی  

از عضلات سنگیم  

غوطه می خورم  

و عذاب می کشم  

 

من غمگین ترین هتل دنیام  

مسافران دیگر به من نمی آیند 

کلید های آویزان  

اتاقهای خالی  

زمین تنیس گل آلود  

و گربه هایی که به خوابم می آیند و 

در گوشه ی رویا هام  

مدفوع می کنند .