Arciné

شعر و روزها

Arciné

شعر و روزها

لاس

 

 

قصد صبحگاهیم  این بود :  لاس ممنوع!  در سرتاسر این روزها می بینم چه بار سنگینی دارم وقتی حرف دیگری را گوش می گیرم ! چه فروتنانه در هم فرو میکنیم حرفهای هم را به هم! قاشق به دهان بچه می گیرد مادر ! امتناع بچه فرشته ای بی بال است٬ هام می کند! فلز قاشق  بر سقف کام چندش می کند! مامان بخور بزرگ شی! تو مغز گنجشک خواهی خورد زبان باز می کنی!  نخواهم خورد حتی اگر بلعیده باشم! نخواهم خورد گول حرفهایت را در این بشقاب!MERDRE ٬بر اساس تم خستگی ساعات ۵ و۶ عصر٬ نوش چای و بیسکوییت پنجره ای در این لاس-کافه  راهگشاست! بعدش می ماند به لاس با دیگری ! لاس با هر که  ابژه لاس! لاس با شنوایی ترس خورده ی دیوارهای اتاق تن به وقت تنهایی. چه لیبیدوی متورمی خلال حرفها را حفر می کندتا قعر!

لاس- بوق ماشینها با هم لاس-تماشای شب کافه ها در محضر دوستان دیرادور با عبور آدمها از کناره ها صور تهای سفت شده با  میمیکی بادقت بیمار گونه ی معطوف به القای جذابیت! گویا چرا ما برای دیگری که اینگونه خوارش میکنیم در ذهن و در عین اینهمه مهمی فرض می داریم!  دلوز الگو انگارانه می شود از ماشین لاس زن سخن آورد با اتصال خواهی بی حد وحصر و  روزمره ساز که   به قول سنگ آفتاب  PAZ   شیره ی حیات را می مکد و بدل به گه مجسم می کند !

خب حالا میتوان از فقدان فرهنگ سکوت و بسیاری فرهنگ های دیگر حرف میان آورد!

تعطیلات

 

 

تعطیلات میان ترم بدل شده است به تعطیلات زمستانی تابستانی ! دانشگاه رفتن بی هوده می آید! هرچه می کنم کلنجاری دارم به چرتی دانشگاه و اجبار رفتن! دوستی قدیمی دارم شبهای دیر وقت ٬ چند شبی است که میرویم گردش شبانه! می رانیم  در شب ! ساکت و خالی!  رفتیم دیشب دم دیوار قبرستان ارمنی ! مرغابیها در پروازند!  دو تکه لب در صندلی عقب مشتاق بوسه اند! 

من گیرنده ی نمرات ۱۲ هستم در طول تمام ادوار تحصیل! این ترم هم همین!گویا گریزی نیست! 

دیشب خواب می بینم  در مهمانیم ٬ نصفی شبیه مهمانیهای بچگی ٬اقوام واینها! بقیه مثل مهمانیهای این سالها وجوانانه! مخلوط هم!

گویا خانوم کردبچه هم بود ! همان در بدو امر هم را می بینیم! در اتاقی هست که در آن مشغول کاری شبیه عبادت است ٬یکه می خورم! حالا بساط مراسم آیینی را جمع می کند! بعد می اییم به صحن مهمانی مجلس گرم است  دوتا سه تا مردم مشغول رقصند!

آفتابی بزرگ افتاده وسط سالن! رمق برخاستن ندارد! سر که می چرخانم می بینم نسترن با موهای خیلی کوتاه و بوربوری  ایستاده دارد سیگار می کشد! یک لحظه حس می کنم چقدر دوستش دارم! رویش به من نیست!  انگار همگی نزدیک دریا ییم ! هوس ساحل می زند به سرم ! می خواهم بوسه ی معوق را وصول کنم ! زده  به سرم ! انگار می خواهم کارهای نکرده ام را یکباره به انجام برسانم!شبیه تمام کردن یک رمان در سنگلاخ صفحات آخر! انگار من همیشه دلم از تاریکی سالن یکهویی می گیرد و فیلمهایم را نیمه کاره رها می کنم ! چرا قادر به تمام کردن نیستم!  از ماشین دوستم پیاده میشوم   توی گوشم صدای آهنگ forever  young  باب دیلن  می آید٬ به سمت دریا می روم تنها و می دانم که روزی تو هم پیر خواهی شد !

چه ساده ام ! به خودم می گویم این همان کفشهاست! برای یک کفش سه سال عمر درازی است! هیچ هم اغراق نیست این!خریدمتان از مغازه ای دو نبش در عباس آباد! پوشیدمتان اول بار در طی مسافتی که باران بود و  از شادی٬ لحظه ها برق می زدند! دور نیست شبی که از پس آنهمه برف فردایش آنقدر آفتابی شده بود !کسی پیشنهاد حشیش می دهد کسی آبجو! یک شب آنوقتها در آینه ی کوچک دیواری مغازه ی سر کوچه ی مان خودم را نگاه کردم٬ هر بار به آن لحظه به آن نگاه فکر می کنم گریه ام می گیرد! در معصومیت جایی هست که  روبرویش تسلیم می شوی! به آن خانه فکر می کنم  گر یه ام گرفته از بس... آن راه که روز ها می رفتم با خیال ٬ آن میدان که دیگر فقط در ذهن من ادامه دارد !جزئیات به سخن می آ یند! خا طره ها اشیایی شده اند در درونم! به تمام آدمهای آن قصه سلام میکنم ٬به ایوان خانه ! به خطوط هوایی ٬ هواپیما های (مرغ ماهی خوار)٬ به گشتاپو٬ به ارتش نازی که با ناز آدم می کشت! به تمام یهو دیانی که به با این حال به قتل گاه رفتند! سلام می کنم به آقای عزیز که هنوز ... د ر هنوزی همچنان!